"مستعیذ" یا انسان
در بحث «انسانشناسی در قرآن» (جلسۀ اول، 12 ربیعالأول 1435) به تبیین موضوع «"مستعیذ" یا انسان» میپردازیم.
در سیر مباحث انس قرآن، از استعاذه و «مستعاذٌمنه» یعنی شیطان و جلوات او، در اسم "مضل" سخن گفتیم و همچنین «مستعاذٌبه» یعنی الله و جلوات او را در اسم هادی و دیگر اسماء شناختیم. حال میخواهیم «مستعاذ» یعنی پناه داده شده یا «مستعیذ» یعنی پناهبرنده را در جلوهی انسان بشناسیم و ارتباط او با اسم الله یا اسم مضل را بررسی کنیم.
البته لازم به ذکر است که مطالب این جلسه، به عنوان مقدمهی بحث است و توضیح مفصل آن، در سیر بحث خواهد آمد. در ابتدا باید با نگرش توحیدی، از نحوهی خلقت انسان، آگاه شویم و ببینیم قرآن، خلقت آدمی را چگونه تبیین کرده است؛ چنانکه خداوند میفرماید:
"فَلْیَنْظُرِ الإنْسانُ مِمَّ خُلِقَ."[1]
پس انسان باید بنگرد که از چه آفریده شده است.
در این آیه، خداوند بر نگریستن انسان به کیفیت خلقتش تأکید فرموده و به آن، امر نموده؛ و در آیهی دیگر دربارهی خلقت انسان فرموده است:
"وَ إذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَةِ إنِّی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَليفَةً..."[2]
و هنگامی که پروردگارت به ملائکه گفت: همانا من در زمین، جانشینی قرار میدهم... .
بنابراین حضرت حقتعالی، انسان را خلیفهی خود در زمین قرار داده؛ همان زمینی که قبل از خلقت انسان، خلق شده و بسترِ خلیفگی اوست. انسان با استعانت تکوینی از فیض الله و روحالقدس، خلق شده و به عنوان خلیفهی الله، وجودش بیانتها و دربردارندهی تمام مراتب هستی است.
او در عمیقترین رتبهی وجودش، از علم الهی برخوردار است؛ همان که خداوند میفرماید: "الرَّحْمنُ. عَلَّمَ الْقُرْآنَ. خَلَقَ الإنْسانَ"[3]؛ خدای رحمان، قرآن را تعلیم فرمود و انسان را آفرید. در کنار هم آمدن این دو آیه، نشان از آن است که خلقت قرآن بر خلقت انسان، تقدّم دارد و این تعلیم قرآن، رتبهای از مراتب وجودی انسان و به مثابهی مغز آن است؛ که دیگر لایههای وجود او نیز، از این رتبه سر برمیآرد. به گونهای که ارتباط این لایه با سایر مراتب وجود، هیچ گاه قطع نمیگردد و پیوسته ادامه دارد.
این رتبه از وجود، در نزول و هبوط با انسان آمده و در صعود نیز هر لحظه با اوست. در دیدگاه قرآن، وجود انسان به عنوان خلیفهی الهی، نازل شده و در صعود باید مظهر اتمّ و اکمل اسماء حقتعالی گردد، تا در نهایت، نه تنها به بهشت، بلکه به لقاء او برسد. چگونه؟ با داشتن دو بُعد روح و جسم؛ که هر چند روح، فینفسه زنده است، اما با قرار گرفتن در کنار جسم است که تعین مییابد و حیاتش به ظهور میرسد.
"کَیفَ تَکفُرُونَ بِاللهِ وَ کُنْتُمْ أمْواتاً فَأحْیاکُمْ ثُمَّ یُمیتُکُمْ ثُمَّ یُحْییکُمْ ثُمَّ إلَیهِ تُرْجَعُونَ."[4]
چگونه به خدا، کافر میشوید؟! در حالی که مردگانی بودید، پس او به شما حیات داد؛ سپس شما را میمیراند و دوباره زنده میکند؛ سپس به سوی او بازگردانده میشوید.
پس در واقع زنده بودن موجودی به نام انسان، در این است که جسم را در جهت ظهور کمالات روح و مقام خلیفگی، استفاده کند. درست همان کاری که شهدا کردند و در نتیجه، "أحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ"[5] شدند.
به بیان دیگر میتوان گفت روح انسان، مجعول و انشاء خداست؛ اما جسم انسان، مخلوق است. دقت کنید که ایجاد و انشاء با خلقت، متفاوت است. ما وقتی چیزی را میسازیم، مصنوع ما از ما جداست؛ اما وقتی چیزی را انشاء میکنیم، متصل به ماست؛ مانند کلام، که انشاء ما و متصل به ماست. وجود انسان نیز، انشاء خداوند است و خدا، پدیدآورندهی آن؛ اما جسم و بُعد وجهالخلقی، آفریدهی خداست.
پس وجود ما به خدا نزدیک است و متصل، چون انشاء اوست؛ اما جسم ما با او فاصله دارد. و حال باید مسیری را طی کنیم که جسم را نیز به او نزدیک سازیم! زیرا روح اگر چه خودش نزدیک است، اما وقتی در قالب جسم قرار گرفت و در این تعین، حیاتش ظهور یافت، باید در ظرف جسمانیت، به خدا نزدیک شود. لذا با اسماء الهی، جسم را که آفریدهی خداست، ربوبیت میکند تا به بقای حق، باقی شود.
حضرت علی(علیهالسلام) نیز در خطبهی 163 نهجالبلاغه در این باره میفرماید:
"لَمْ یَخْلُقِ الأشْیاءَ مِنْ اُصُولٍ أزَلِیّةٍ وَ لَا مِنْ أوَائِلَ أبَدِیّةٍ؛ بَلْ خَلَقَ مَا خَلَقَ، فَأقَامَ حَدَّهُ وَ صَوَّرَ فَأحْسَنَ صُورَتَهُ؛ لَیسَ لِشَیءٍ مِنْهُ امْتِنَاعٌ، وَ لَا لَهُ بِطَاعَةِ شَیءٍ انْتِفَاعٌ."
اشیاء را از موادی ازلی و ابدی نیافرید؛ بلکه آفرید آنچه آفرید، پس حدّ و مرز آنها را تعیین کرد و آنها را به نیکوترین صورت، صورتگری نمود؛ هیچ چیز از او سرپیچی نمیکند و او از اطاعت هیچ چیز، سود نمیبرد.
[1]- سوره طارق، آیه 5.
[2]- سوره بقره، آیه 30.
[3]- سوره رحمن، آیات 1 تا 3.
[4]- سوره بقره، آیه 28.
[5]- سوره آل عمران، آیه 169 : زندهاند، نزد پروردگارشان روزی میخورند.
نظرات کاربران